۱۳۹۰ تیر ۷, سهشنبه
اندر حکایت شیخ وپارک و قلیان و چادر مسافرتی و تجاوز و جمهوری اسلامی
در میانه راه اعلانی نصب بود که
قلیان ممنوع . چادر مسافرتی ممنوع
...... سگ ممنوع
پخش موسیقی ممنوع
و الخ
شیخ بفرمود
باز جای شکرش باقی ست که تجاوز آزاد است و گرنه در طبیعت چه می کردیم!!؟
مریدان شلوار را محکم گرفته و به غایت سرعت گریختندی
۱۳۹۰ تیر ۶, دوشنبه
مسیح علی نژاد: موج همدلی ها با خانواده های زندانیان در اعتصاب یک بار دیگر نشان داد اگر بخواهیم می توانیم مثل روزهای نخست جنبش «باهم» باشیم
اعتصاب غذای همه ی زندانیان نشکست. موج همدلی ها با خانواده های زندانیان در اعتصاب یک بار دیگر نشان داد اگر بخواهیم می توانیم مثل روزهای نخست جنبش «باهم» باشیم و حالا هم مطالبات و خواسته اعتصاب کنندگان را پیگیر باشیم و هم صدای این سه زندانی کرد هم باشیم که همچنان در اعتصاب غذا هستند بی صدا و در سکوت: النور خضری ،کامران شیخی و سید ابراهیم سیدی...برادران کوردمان را صدا باشیم
.بر گرقته از فیسبوک مسیحدین وسیله ای در دست آنانی که خود را روحانی می نامند و تیشه به ریشه حقیقت و انسانیت میزند
دین وسیله ای است در دست آنانی که خود را روحانی می نامند ، تیشه به ریشه حقیقت و انسانیت میزند . به تمام زوایای زندگی وارد میشود و آنجا که خاموش و یا کمرنگ میشود ، نه به سبب آن است که حرمت آزادی انسان ها را پاس میدارد بلکه با سلاح کوبنده تری بنام خرد مواجه شده و نابود میشود . این وسیله مخرب ( دین ) که سر جنگ با هر نوی آزادی و رهائی از قید و بند های ارتجاعی و واپسگرائی دارد ، مانع از هر گونه واقع بینی و رشد و تکامل ذهنی میشود و تمامی هستی را از دریچه تنگ و تاریکی نشان میدهد که پیام آورانشان تدارک دیده اند . هر چه این پدیده در جامعه رشد و نمو بیشتری پیدا میکند ، افراد آن جامعه را از رشد فرهنگی و در نتیجه مراحل تکاملی دور میکند و دچار دور بسته ای میکند که تنها در جهت منافع آنانی است که بنام آن چنگ در تک تک سلول های حیات بشری انداخته اند . سرزمین ما نیز ، قرن ها است که با این افیون خانمان بر انداز مواجه شده است و در هر زمانی بنا به شرایط آندوره ، روحانیون نقش های مخربی ایفا کرده اند و نقطه اوج آن بقدرت رسیدن ستمگری بنام خمینی بود که بر موج احساسات مذهبی مردم سوار شده و با بدست گرفتن حکومت ، چنان آتشی بر این سرزمین افروخت که حتی از میان طرفداران خود ، قربانی ستاند . بنام دین و مردان خدا ، کشتار ها کردند و فریاد هر آزادیخواهی را در گلو خفه کردند تا جائی که نام هر مرتد و کافری در مسیر آزادی ، تبدیل به زیباترین اسطوره شد . دین که هرگز از سیاست جدا نبوده و آمده است تا با قدرت سیاسی به قدرت اقتصادی نیز تسلط یابد ، با رواج احادیث و خرافات ، مانع از حرکت جامعه به سمت تجدد شده و هر گونه مقاومتی را محاربه با خدا و پیامبرش میداند . در این میان ، کسانی نیز پیدا شدند که نام روشنفکران دینی بر خود نهادند و در پی اصلاحاتی نیز برآمدند ، گویا که میشود بار دیگر این مردم خسته و این نسل عاصی را به بازی کشاند و چند صباحی بیش حکومت کرد . گویا که میشود گفت که در بطن نجاست ، پاکی وجود دارد و میتوان اصلاحش کرد و گویا که میشود ، دین را از سیاست جدا کرد که دین بدون سیاست ، معنی و مفهومی ندارد ، چرا که در زوایای اندیشه سیاستمداران مذهبی نفوذ دارد و نقش خود را کم و بیش بازی خواهد کرد . آنچه که ما قرن ها است( اسلام و مسلمانی ) در این میهن شب زده شاهدیم ، جهالتی است که از بیابانهای عربستان و در غالب فریبی بزرگ آغاز شد و در چهره بزرگترین فاجعه ، شیعه گری ، خودش را مسلط بر اندیشه ها کرد . دستگاه عریض و طویل روحانیت ، با سوء استفاده از جهل و بیسوادی توده ها به رواج اندیشه های مرتجعانه خود پرداخته و از گرفتن مرغ و خروس مردم شروع کردند تا عاقبت بر چاه نفت نشستند . و صد افسوس که هر قهرمان وطن دوستی که در مقابل این دیو سیرتان زر پرست ، قد علم کرد ، حکم تکفیرش دادند . دست و پایش بریدند ، گردن زدند ، شمع آجین کردند ، حلق آویز کردند و در شکل آخرش به خاورانش سپردند . آنچه امروز ، شاهد آن هستیم جنگی است زرگری بین سنتی ها و اصلاحگران ، نه از زاویه خدمت به ملت که از جهت گرفتن حکومت و سواری بر گرده امت است که این خصیصه جنگهای زرگری است . میان ملت ایران و این نابخردان بیگانه پرست ، سال ها است که دیواری ساخته میشود که ملا تش را قطره های خون آزادگان ساخته است . آزادگانی که به خوبی در یافتند که تا این افیون ، پنجه بر هستی ما دارد ، رهائی خواب و خیالی بیش نیست . آنان که سعی کردند در مسیر زندگی پر افتخارشان به ما بیاموزند که رهائی ما ، نه در جدائی دین از سیاست ( حکومت ) است که در نابودی و انحطاط دین است . چراکه دین ، در ذات خود سیاستی است که حکومت میطلبد . در جامعه امروز ما ، پرده سیاه دین را نمیشود با نام روشنفکر اسلامی ، سپید کرد . مگر میشود که هم مسلمان بود و هم روشنفکر ؟ مگر میشود ، هم سیاه باشی و در عین حال سپید ؟ مگر میشود که واپسگرا باشی و متجدد ؟ به جای بازی با کلمات ، اندیشه کنیم که چگونه میتوانیم ، این افیون هراز و چهار صد ساله که تاریخ ، فرهنگ و تمامی زیبائی های زندگی مان را به نابودی می کشاند ، به گورستان تاریخ بسپاریم ؟ چه کنیم تا دگر باره ، هیچ روضه خوانی نتواند از ساده باوری و بی دانشی انسان ها سوء استفاده کرده و با نام ولایت فقیه ، بزرگترین فریب تاریخ بشریت ، اسلام محمد ، را وسیله رسیدن به جاه طلبی های خود نکند ؟ چه کنیم تا دگر بار خمینی دیگری ، با عمامه و یا بی عمامه ، با شعار های زیبائی چون مردم سالاری بر ما حاکم نشود و دوباره شاهد اعدام ها ، سنگسار ها و غارت و چپاول نباشیم ؟ آیا وقت آن نرسیده که به جای شعارهای زیبائی چون سکولاریسم ، به بنیان و اساس این فاجعه بیست و شش ساله و در کل هزارو چهار صد ساله تاخته و این غده سرطانی را ریشه کن کنیم ؟ آیا نمی دانیم که مرده را ، هر چقدر که بزک کنیم ، باز مرده است . آری ، مرده است . از دین و دین داری ، تکامل و پیشرفت و تجدد حاصل نمی شود . عامل فساد را در میخانه نجوئیم که در مسجد ساکن است . مسجد را باید بر سرش خراب کرد . این دکان ریا را باید تعطیل کرد . سکولاریسم ، تنها سر پوشی کوچک ، بروی شعله های پر زبانه آتشی است که با ظهور یک خمینی دیگر ، هستی ما را خواهد سوزاند . دکان روحانیت را بر سرش خراب کنیم ، به جامعه ای آزاد و به بهاران آزادی خواهیم رساند . این افیون را به گور بسپاریم و وطن را گلستان رهائی از هر قید و بند مذهبی و مکتبی ... کنیم
.برگرفته از وبلاگ هفت
۱۳۹۰ تیر ۴, شنبه
هیچ کسی مثل شما دو تن نبود در این صد و سی روز
جایی زندگی می کنم که دوست داشتِن نخست وزیرِ دهه ی شصت تحقیرت می کند، جایی زندگی می کنم که دوست داشتن شیخ و روحانی طعنه می آفریند، حرفه ای دارم که باید بی طرف باشم و نگویم که در تمام این صد و سی روز هیچ کس را ندیدم که بتواند جای خالیِ میری را پر کند که با یک بلندگوی دستی در میدان توپخانه، ملتی که سی سال سانسور شده بود را به شکوهِ اعتراضی عظیم دعوت کند. شغلی دارم که نمی توانم بگویم هیچ کس نتوانست جای خالیِ شیخی را پرکند که با یک بیانیه تجاوزهای گروهی و فله ای را افشا کند تا این روزها گوش دنیا کر نباشد از این همه تجاوز و تجاوز و تجاوز....حصرتان مستدام، تاریخِ براندازی شان سی سالِ دیگر تمدید شد چون هیچ کسی مثل شما دو تن نتوانست ما را هماهنگ و همراه و همدل کند در این صد و سی روز...
۱۳۹۰ تیر ۳, جمعه
داستان قطع کردن دست توسط علی تا گردن زدن زنی در عربستان
میگوید:
امیرالمؤمنین علیه السلام سرگرم قضاوت و داورى میان مردم بود که سیاهچهرهاى را دست بسته آوردند و گفتند:«اى امیرالمؤمنین، این شخص دزدی کرده است.»
امام به او فرمود:«آیا دزدى کرده اى؟»
گفت:«آرى، اى امیرالمؤمنین.»
فرمود:«مادرت به عزایت بنشیند، اگر سه بار اقرار کنى، دستت را قطع میکنم.»
او گفت:«آرى، اى مولاى من. من دزدى کردهام.»
امام به او فرمود:«واى بر تو. دزدى کردهاى؟»
گفت:«آرى، اى مولای من.»
در این هنگام امام فرمان داد دستش را به دلیل دزدى بریدند. او دست بریدهاش را به دست چپش گرفت.
در راه ابن کواء (یکی از خوارج ) از او پرسید:« چه کسى دست راستت را بریده است؟»
او گفت:« سرور اوصیا و پیشواى سپیدچهرهگان زیباروى و برترین مردم، امیرمؤمنان، على بن ابى طالب. او که پیشواى هدایت است و همسر فاطمهی زهرا، دختر محمد مصطفى، و پدر حسن مجتبى و حسین برگزیده. او که پیشتاز به بهشت است و هماورد قهرمانان و انتقامگیرنده از نادانان. کسی که انفاق میکند و مردم را به سوی رشد، هدایت مینماید. او شجاع مکه است و ...»
ابن کواء دیگر نتوانست تحمل کند و با اعتراض به او گفت:«واى بر تو! دست راستت را جدا کرده و تو این همه، او را ستایش مى کنى؟!»
او گفت:« چگونه او را نستایم در حالى که محبت او با گوشت و خونم آمیخته است. به خدا سوگند، او دست مرا فقط بر اساس حقى که خداوند بر من واجب گردانیده، قطع کرد.»
خبر به گوش امام علی رسید. امام او را فرا خواند و دست بریدهاش را سر جایش گذاشت و با ردایش آن را پیچید. آنگاه برخاست و نماز گزارد و دعا کرد و آمین گفت. سپس ردایش را برداشت و فرمود:«اى رگ ها! همانند گذشته، به هم متصل شوید.»
ناگهان دزد سیاه برخاست و فریادزنان گفت:« به خدا و محمد و به على که دست بریده ام را سر جایش گذاشت ایمان آوردم.»
سپس خود را به پاى امام انداخت و گفت:« پدرم و مادرم به فدایت، اى وارث علم پیامبرى. »
بیایید ما هم دعا کنیم تا گردن او شفا پیدا کند و به زندگی خود ادامه دهد.
۱۳۹۰ خرداد ۲۶, پنجشنبه
دیشب پایان خسوف آرزو کردم سایه ولایت وقیح از سر مردم سرزمینم برداشته شود و ایرانم به سبزترین لحظه ها سلام کند
۱۳۹۰ خرداد ۲۵, چهارشنبه
۱۳۹۰ خرداد ۲۴, سهشنبه
به کوری چشم شما موسوی و کروبی همچنان سبز سبزند، و این شمایید که درون خود می پیچید
به کوری چشم شما موسوی و کروبی همچنان همراه جنبش سبز خواهند بود و راهی که انتخاب کرده اند را تا به انتها نرسانند کوتاه نخواهند آمد، آنها همچنان هستند و این شمایید که درونتان پر از اختلاف است و جنگ.
این ماییم که به زودی به فاجعه قرن که شما باشید پایان می دهیم و در کنار موسوی و کروبی عزیز و یاران سبز در بند و مردم بزرگ و فهیم و سبز اندیش ایرانی نو و زیبا خواهیم ساخت.
۱۳۹۰ خرداد ۲۳, دوشنبه
همبستگی مهترین شرط است، تفرقه باعث نابودی اهداف ما می شود بیست و پنج خرداد در مراکز اصلی شهر جمع خواهیم شد
۱۳۹۰ خرداد ۲۱, شنبه
"میرحسین :گفته می شود که اگر شما اطلاعیه ندهید مردم به خیابانها نخواهند آمد" ما بیست و دوم خرداد اثبات خواهیم کرد اینگونه نیست
مهندس موسوی : من یقین دارم جوانان سبزی که زلال حقیقت را نوشیده اند در پی مقابله با کجروی ها و دروغگویی ها به مبارزه ادامه میدهند
فراموش نکنیم فردا بیست و دوم خرداد و روز تولد مبارزه با حکومت دروغ وبی پایه و بییان و تزویر و ریاست، چه زیبا گفت میر حسین عزیزمان :
۱۳۹۰ خرداد ۱۹, پنجشنبه
روز تولد توست، تولدت مبارک جنبش سبز با فریاد مرگ بر دیکتاتور به استقبال روزهای پیروزی برویم
باورم نمیشه ما داریم دو ساله میشیم، اون چیزی که ما داریم و می خوایم بحث بد و بد تر نبود ، فریاد بود ، فریاد مرگ بر دیکتاتور، بدون شک این فریاد از گلوی من، از گلوی تو برای ندا، سهراب و ترانه و هاله و تمام آنهایی جان دادند برای ما، آنهایی پشت میله های زندان در انتظار فریاد ما هستند، به آسمان خواهد رسید،
آری روز تولد توست، تولدت مبارک جنبش سبز با فریاد مرگ بر دیکتاتور در شب نوزده و بیست و بیست و یک به استقبال پیروزی قریب الوقوع برویم
۱۳۹۰ خرداد ۱۷, سهشنبه
منی که با ریسک حمله بسیجی ها تصمیم میگیرم بیست و دو خرداد به خیابان بیایم کاملا با جمهوری اسلامی و قانون اساسی مخالفم
گفتمان ابهام آلود اصلاح طلبی، په بلایی بر سر جنبش خواهد آورد؟به راستی تصمیم گیران اصلی جنبش سبز چه کسانی هستند؟مردمی با ریسک تمام مقابل ذوب شدگان در ولایت مطلقه می ایستند و خطر تجاوز و زندان و کتک خوردن را به جان می خرند یا آنهایی که مردم را به سوی قتلگاه منحرف میکنند بی آنکه سودی از این بابت نصیب گروهی یا شخصی شود؟ چرا انهایی که در پشت تصمیمات ناخردانه قرار میگیرند به راحتی به خود اجازه میدهند که باشعور مردم بازی کرده تا شاید در انتهای راه سودی نصیب آنها گردد در حالی که میدانند حکومت جور و ظلم جمهوری اسلامی هیچ رحمی به سربازان گم نامشان نمی کنند و بی مهابا آنها را آماج بی رحم ترین و متحجر ترین روشهای شکنجه می کنند؟
تظاهرات ساکت در شرایط حاضر ایران چه معنی دارد و چه هدفی را دنبال می کند؟ یکبار بطور خود جوش در تظاهراتی خود جوش مردم دست به تظاهرات ساکت زدند. هدف این تظاهرات ، اعتراض به کودتای انتخاباتی بود. علت سکوت نیز این بود که بهانه برای رژیم برای به خشونت کشیدن تظاهرات فراهم نکنند. ولی از زمان اعلام جنگ خامنه ای به ملت در نماز جمعه، هر گونه تظاهراتی چه ساکت و چه ناآرام به خون کشیده شده است، پس علت اولیه تظاهرات ساکت علت وجودی خود را از دست داده ،شورا تصمیم بر بستن دهان مردم گرفته است در حالی که می داند روزی سکوت مردم برای به خشونت نکشیدن جریان بود و رسیدن به خواسته های احتمالی
پس از آن تجربه های شکست خورده در مقابل رژیم جنایتکار و فاسد، آنهم در این زمان دلیل این درخواست چه می باشد؟ البته اگر مطمئن بودند که تظاهر کنندگان خط قرمز اصلاح طلبان را رعایت می کردند و تظاهر کنندگان خواستار بازگشت به دوران "طلایی امام " و "اجرای چنین قانون اساسی" ای می شوند، آنگاه هیچ علتی وجود نداشت که از مردم بخواهند که دهانشان را ببندند. پس علت اصلی چنین در خواست نامتعارفی همان ترس از شعارهای ساختار شکن و انقلابی می باشد. به نظر می رسد که نیک می دانند که موج روز افزونی از جوانان روز بروز و بنا بر تجربه به این نتیجه رسیده اند که اصلاح رژیم ولایت مطلقه با ذهنیت قرون وسطی اش تنها در فروپاشی آن می باشد। دیگر اینکه نسل جوانی که به این نتیجه رسیده است و می بیند که کشورهایی مثل مصر و تونس با وجود بسیار دیرتر از ایرانیان شروع کردن ولی بسیار زودتر به اولین هدف خود، که همان سرنگونی مستبد بود، رسیده اند
آن روزها که سکوت بود و صحنه های زیبای سکوت سبز که همه ما به آن را تجربه کردیم شعار ما رای من کجاست بود و دیگر هیچ و امروز شعار من جز نابودی کامل اصل ولایت فقیه و قانون بی پایه اساسی نخواهد بود و تنها با فریاد خواهد بود که می توان به این نتیجه دست یافت ، حال لازم می آید جوانی که با وجود ریسک حمله بسیجی های رژیم، تصمیم می گیرد که به خیابان بیاید از خود سئوال کند که چه نوع هدفی ارزش چنین ریسک کردنی را دارد؟ آیا آرزوی بازگشت به دوران" طلایی امام " و اجرای بدون تنازل قانون اساسی ارزش چنین ریسک کردنی را دارد یا هدف را استقرار حاکمیت جمهور مردم و آزادیها در سرزمینی مستقل و رشد یاب که در آن حقوق ذاتی تمامی انسانها در یک دولت حقوقمدار به رسمیت شناخته می شود و دولتی که در خدمت مردم برای فعلیت بخشیدن به این حقوق، قرار می گیرد؟ واقعا کدامیک از این اهداف ارزش چنین ریسک کردنی را دارند؟
ولی سخنی که با هم رزمان خود دارم، سخنی که با تمام جنبشیان راه آزادی تمام سبز اندیشان، به راستی ما هنوز نتوانسته ایم برای خود پایگاهی مناسبی برای اطلاع رسانی بسازیم، تمام سعی ما در بالاترین و فیس بوک و دیگر سایتها و شبکه های اجتماعی می باشد که به آن اعتماد کردیم که بی شک بی تاثیر نیست، ولی باور داریم که اصلاح طلبان با تمام رفتار نا بخشودنیی که در این امر انجام دادند یک منبع مفید برای اطلاع رسانی هستند و باید قبول کنیم هنوز از راه جنبش سبز جدا نگشته اند، این درایت ما را می طلبد که چگونه از شرایط موجود استفاده لازم را ببریم، پس با علم به این موضوع با خویشتنداری به فکر روزهای آینده و پیروزی های آینده باشیم
pashootan
منبع : انقلاب اسلامی