ندیده اند ما را...ندیده اند ما را، دست کم گرفتندمان. دیگر از ما نمی ترسند. حق هم دارند. ندارند؟ من به تو می گویم که دارند. با تو ام یار سبز دیروز. همنسل و همرزم و همراز دیروز. این راهی بود که باهم شروعش کردیم. همه باهم. نه من. نه تو. و قرار بود تمامش کنیم. نه؟ پس چه شد؟ من از تو دلگیرم. خشمگینم. آزرده ام. نمی خواهم که به این زودی راهت را از من جدا کنی. نباید! هرگز! که این تنها نقطه ای است که هم من را می طلبد و هم تورا، و خشم ما را. می خواهم بدانی: شاید خیلی نزدیک است که دیر شود. التماست می کنم نگذار دیر شود. می خواهم بترسانمت. هی! نکند نزدیک دیر شدن است! من خشم تو را می خواهم. غیرتت را می خواهم بجوش آورم. می خواهم با تو گستاخ حرف بزنم. حتی شاید چند سیلی هم بر گوشت بزنم. فقط به من بگو چه شد که دیگر ازمان نمی ترسند؟ تحقیرمان کرده اند؟ هر کداممان را گوشه ای پراکنده اند؟ چه شد که خواب رفتیم؟ پس خشمت چه شد کجا رفت؟ چه شد که خیلی زود زیر پای میر مرادمان را خالی کردیم؟ خیلی زود. زودتر از آنکه حتی دل شکسته او توان درکش را داشته باشد. و بدرقه اش کردیم تا پشت میله های حصر، تا بند بندگان کفتار صفت. و سهل انگارانه همه مان سر در لاک بی تفاوتی فرو بردیم. به راحتی شانه بالا انداختنی... من به تو می گویم که این رسمش نبود. چه تو بپذیری یا نه. چه تو بخندی یا بگریی. باز من می گویم این راهش نبود. من امده ام که تو را از خواب شیرینی که الان دل به آن خوش کرده ای بیرون بکشم و به عمق کابوس ببرمت. آمده ام خواب خوشت را تلخ کنم. یادت بیاورم همه چیز را. حتی زنجیر سبزمان. زنجیری که آنروز بر دراز ترین خیابان شهرمان کشیدیم اینقدر سست نبود که با اولین ضربه ها بگسلد. اما گسست. وای به حالمان... یادت هست چه زنجیره ای از امید و اشتیاق بستیم؟ کسی هم جلو دارمان نبود. بود؟ یعنی انقدر بی ریشه ایم که با اولین تندباد از ریشه در آمدیم؟ انقدر دامنه باورمان خام و کودکانه بود که به این زودی دست از امید کشیدیم؟ نکند انقدر ساده لوح بودیم که به پیروزی آسان و سریعی باور داشتیم؟ کاش اینطور نباشیم. نبودیم. نخواهیم بود. نباید. نباید که فرزندان فردای ما نام ما را در لیست بزدلان بزرگ تاریخ بنویسند. که ما هریک یک ریشه ایم بر ساقه ی این گیاه عظیم خشم خفته. هریک تیشه ایم بر دیوار ستبر استبداد. فقط حیف که خفته ایم...حیف... آمده ام از تو خشمت را بخواهم و ریشه ات را. ریشه ی قطور غیرت و انسانیتت. آمده ام تکانت بدهم و از این خواب بدتر از مرگ بیرون بکشمت.می خواهم که مخفی نکنی هر آنچه بزرگترین دارایی ماست. میل به طغیان بر ضد زور. باور کن زمان مخفی شدن و سوت بی خیالی زدن نیست. من آمده ام که تو را با خود ببرم. تا قله ی اتفاق. تا ته هر اتفاقی که ممکن است بیافتد. که باهم این اجازه را از آنها پس بگیریم. اجازه ای که خودمان به آنها داده ایم. که اینطور تحقیرمان کنند. دست کم بگیرندمان. بهمان بخندند. باهم. من و تو و ما. "همراه من شو عزیز". نه با شعر، که با شور. نه با سکوت. که با سیلابی عظیم و برکننده. برکننده هر بوته خاری که خواهان خواری ماست، حق ماست. حق ما، که باز از شعله های خشم ما بترسند و بگریزند. که باز بازگردیم به روزهای غرور......
منبع
عزیز من الگوی حرکتی این جنبش با نخبگان آغاز و با همن ها پایان می گیرد. بنابراین انتظار حرکت توده ای اعراب را نباید داشته باشیم. تعدادمان محدود و آسیب پذیریم. بنابراین باید منتظر حمایت های بین المللی و سقوط شیعیان در خاورمیانه باشیم.
پاسخحذف