سه شنبه دهم مرداد (31جولای) تولد علیرضا صبوری است؛ جانباخته راه آزادی، کسی که افسوس در غربت، ترانه آزادی او را فرا خواند تا پروانه ای دیگر در شعله نفرین شده حکومتی جهنمی بسوزد . او نیز مانند ندا و سهراب و ترانه واشکان و محمد و صانع و دیگر جانباختگان به دنبال چیزی نبود جز تغییر، تغییر یک حکومت خودکامه که رای ها را دزدیده بود تنها به مصلحتی که نامش اسلام بود . اسلامی طالبانی و اسلامی دروغین و خرافی. او امده بود به خیابان با دستی خالی تا تاریخ بداند مردم ایران زمین هیچگاه تاب تحمل ستم و دروغ را نخواهد داشت. اما بر او رحم نکردند و درست سر او را تنها به خاطر اینکه شاهدی زنده بر جنایات کفتارصفتان بود هدف قرار دادند .
اما بر علیرضا چه گذشت ؟!
او در روز ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ در حوالی میدان آزادی، روبه روی پایگاه گردان ۱۱۷ عاشورا، در حالیکه به کمک هم
وطنانش که مورد اصابت گلوله قرار گرفته بودند شتافته بود، ناگهان تیری پیشانیاش را
شکافت.وقتی او را با گلوله زدند . گلوله در سرش منفجر شد و تکه ای از آن از کنار ابرو بیرون آمد و مرمی آن در سرش ماند و چهار ترکش در قسمت چپ سر باقی ماند ؛ آنچنان که خودش بعدها گفت، انگار چیزی در سرش منفجر شد و جهان در مقابل
چشمانش به سیاهی رفت.
عدهای از معترضین پیکر نیمه جان وی را به بیمارستان بردند و پزشکان شبانه او را
مورد عمل جراحی قرار دادند و موفق شدند که تکههایی از گلوله را از سرش خارج کنند.
ولی متاسفانه علیرضا به کما رفت و در این مدت خانوادهاش تمامی بیمارستانها
زندانها و سرد خانهها را زیر و رو میکردند و به امید یافتن نشانی، از گم
گشتهشان هر روز به زندان اوین مراجعه میکردند. در حالی که پزشکان نام اورا در لیست تصادفی ها رد کرده بودند تا دست ماموران و سپاهیان نیوفتد. تا اینکه پس از گذشت حدود یک ماه
علیرضا از مرگ بازگشته و به هوش آمد.
او که قسمت عمدهای از حافظه، قدرت تکلم و کنترل
رودهها را از دست داده بود، در حالی که نیمی از بدنش فلج شده بود، پس از چند روز
توانست به سختی شماره تلفن یکی از خواهرانش را به یاد آورد. پرسنل بیمارستان به
سرعت جریان را به خانوادهاش اطلاع دادند و به پیشنهاد مدیریت بیمارستان و به خاطر
مسائل امنیتی، نام وی به عنوان بیمار تصادفی در پروندههای بیمارستان ثبت شد و
همان شب علیرضا را به خانهاش منتقل کردند تا باقی خدمات درمانی، در خانه به او
ارائه گردد.
پس از آنکه علیرضا سلامت نسبی خود را بازیافت، به پیشنهاد و کمک خانوادهاش و بدلیل
رعایت مسائل امنیتی، از ایران خارج شد و به ترکیه رفت و مدارک خود را در اختیار
کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل قرار داد. سرانجام، پس از ماهها، با در خواست
وی موافقت شد و وی با امید به فردایی روشن و آزاد، اما در تنهایی مطلق، به شهر
بوستون آمریکا فرستاده شد.
اما در کمال تاسف، پس از ۸ ماه به علت عوارض
ناشی از وجود قسمتهایی از گلوله در بافت مغز، سر انجام در ۲۶ آبان ۱۳۹۰ علیرضا
صبوری جان سپرد و پس از حدود ۲ ماه، و به درخواست خانوادهاش، پیکرش را در شهر
برلین آلمان به خاک سپردند.
یکی از نزدیکان علیرضا می گویید: "نمی دانید چه آتشی وجودم را می سوزاند. شاید نتوانید مرا درک کنید. اما حداقل می توانید واقعیت را بنویسید تا دنیا بداند با ما چه کردند و چه بر سر ما آوردند. همه می دانند علیرضا مانند هزاران جوان دیگر که روز ۲۵ خرداد در خیابان بودند بی گناه بود خیلی بیگناه و این حقش نبود."
و یکی از خواهران او می گوید : "علیرضا یک شاهد زنده بود برای اثبات دروغ بودن این ادعای رژیم جمهوری اسلامی که
حقوق فردی و اجتماعی افراد را برای شرکت آزادانه در تظاهرات به رسمیت میشناسد.
مسلماً وقتی به ماموران دستور داده شده است که سر و صورت تظاهر کنندگان را هدف
بگیرند، از ترس آن است که شاهدی زنده بماند. "مادر علیرضا صبوری می گوید : "در روز راهپیمایی وقتی در خیابان زخمی ها را دید، شال دور گردن خودش را را بست به پای یکی از زخمی ها که افتاده بود گوشه ی خیابان و ناله می کرد، اما وقتی دستش را بالا برد و به دوستش گفت بیا، گلوله ای به پیشانی اش شلیک شد. بر اساس گفته های پزشکان، ۳۶ ضربه باتوم به علیرضا زده بودند و زمانی که علیرضا به بیمارستان منتقل شده بود، تمام لباس هایش خونین و به بدن او چسبیده بود"
علیرضا به خاک سپرده شد در حالی که قاتلان او همچنان آزادند و روزی خون ریخته علیرضا گریبان آنها را خواهد گرفت.بدون شک خون ندا و ترانه و سهراب و علیرضا و... به هدر نخواهد رفت.
مرگ بررژیم
پاسخحذف