۱۳۸۸ مرداد ۱۲, دوشنبه

آغاز سخن


به نام ایزد منان
خدای داناییها مرا یاری ده تا در رسالت خود که همانا سخن گفتن از حق است سر بلند باشم.
قدم در جریانی گذاشتم که به گمانم وظیفه شرعی و عقلی هر انسان آزاده ایست، که ذهنش در تلاطم نابودی زندانیست که وطن زندانی اوست و زندانبانش استکبار ظالمیست که با پوشاندن چهره ای زیبا با وصله های به ظاهرمشروع، خود را زمام دار حق میداند و سرزمینم را سرای حاکمیتی نا مشروع.
بر این باورم که دستان سبز تو و اندیشه ناب بهار که همانا زمستان را در می نوردد قدرتی خدایی دارد برای افشای آنچه غیر حقیقت است.
با ایمان به این عرصه پا گذاشتم تا شاید قطره ای باشم از هزاران که روزی به اقیانوس معرفت دست خواهد یافت.
سرزمینم، ایران ِ بزرگ ای تویی که در دلت کوروش پا گذاشته و آرش را در کمانت پرورانده ای ..ای خاک آریایی و ای مرز ایمان که کفر در خاکت راهی نداشت..به فرزندانت ایمان داشته باش که لحظه ای برای آزادی تو درنگ نکرده و تا آخرین لحظه، آمادهء دادن نداهای آزادی و آزاده خواهی اند ..
آری این گونه باید با تو سخن گفت که همیشه سبزی و همیشه زنده ..ایران ِ من .سرزمین جاودان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر