۱۳۸۸ مرداد ۲۰, سه‌شنبه

زندانی سیاسی و ابعاد شکنجه(بخشی از خاطرات زندانیان)

سر فصل
سازماندهی هر نوع جنایتی به قصد تحقیر و انزوای مردم معترض، در توان مدیران میانی نیست.مسئولیت مستقیما متوجه آمرانی است که هر روش و وسیله ای را برای حفظ قدرت مقدس خویش تئوریزه میکنند. اکنون حجت بر همگان تمام شده و در مقابل چنین جانیان کثیفی که برای حفظ بقای خود به هر جنایت کثیفی دست می آلایند، تکلیف هر انسان آزاده ای معلوم است آنها تقریبا تمام امکانات مالی و تجهیزات ملی و قوای سه گانه را تحت سیطره دارند و تنها مردم را ندارند که آنرا هم قصد دارند با دروغ و فریب و دزدی رای آنها در روز روشن مصادره کنند، و مطمئنا اگر پایگاه مردمی داشتند نیازی به اینهمه جنایت و دروغپردازی و تبلیغات شبانه روزی نداشتند.ازگفتن قسمتي از خاطرات مردان و زنانی که به هر دلیلی در بند بوده اند و پس از انقلاب از این پدیده شوم در امان نبوده اند ، ترويج و اشاعه و انجام اصول انساني در پيشبرد حقوق بشر میدانم.
نمایش زندان و سیمای شکنجه و قتل ظرافت خاصی می‌طلبد. اینها تجربه‌هايی نیستند که انسان‌ها در زندگی معمول کسب می‌کنند. دنیای زندان عموماً ورای تجربه‌های روزمرگی ماست.
در جنایات و اعمال غیر انسانی در زندانها و بیرون از زندانهای ایران شکی نیست.مدتها قبل خبر فوت خانم زیبا (زهرا) کاظمی را زیر شکنجه به قتل رسانند و به او تجاوز کردند را شنیده ایم و همانطور در سالهای نخستین انقلاب خبر اعدام تعدادی از زنان را شنیدیم که قبل از حلقه آویز شدن تعدادی از افراد نظام به آنها تجاوز کرده و با قباحت تمام اعلام نمودند که صیغه محرمیت با اجازه و کسب تکلیف از مرجع تقلید را به جا آورده اند تنها به این دلیل که اعدام خانمهای مجرد طبق قوانین نانوشته جمهوری اسلامی ایران ممنوع می باشد و در حالی که جسد زخم خورده آنها را به خانواده هایشان تحویل دادند مقداری پول نقد نیز به انها هدیه داده و اعلام نمودند که : دخترانتان روز قبل از اعدام به صیغه در امده است و این مقدار پول جهت مهریه آنهاست.
چند سالی از انشار خبر تجاوز سربازان بریتانیایی و آمریکایی به زنان و حتی مردان عراقی در بند میگذرد و هنوز لکه ننگی برای این کشورها به شمار می آید.پخش تصاویری که دل هر انسانی چه مسلمان و چه غیر مسلمان را به چالش می اندازد.در سايه جنگ آمريکا در عراق که در سايه شعار صدور دموکراسي و اعطاي آزادي به مردم اين کشور صورت گرفت، تحقير و شکنجه و تجاوز به عنف به زنان عراقي زنداني محبوس در زندان‌هاي تحت کنترل ارتش آمريکا، در کنار جرايمي نظير آدم‌ربايي، قاچاق زنان و دختران اين کشور به همسايگان، تحقير شخصيت زنان در ايستگاه‌هاي بازرسي،بارها و بارها وسیله ای شد برای تبلیغاتی علیه این کشور و همچنین باز کردن راهی جهت رسیدن به اهداف مخوف درون کشورمان.غافل از اینکه سران حکومت ایران مدتها قبل خود بارها به این جنایات دست زده اند.ابوغريب، حديثه، محموديه ، گوانتانامو، اينها لغاتي هستند که باعث شرمساري کشوری چون آمریکا گرديده اند. محمودیه شهرکي در 20 کيلومتري جنوب بغداد که گفته مي‌شود، در مارس 2006 ميلادي، يک گروه پنج نفره از سربازان ، پس از تجاوز جنسي به عابر قاسم حمزه دختر نوجوان عراقي و قتل وي، جسد او را به آتش کشيده و براي سرپوش نهادن بر اين جنايت، پدر و مادر و خواهر وي را نيز کشتند.
مسئله نقض حقوق بشر تنها مختص دولت‌های اروپایی و آمریکایی و سازمان‌ها‌ی غیردولتی تحت نفوذ آن‌ها نیست. این نوع برخورد در کشور خودمان، از سوی رژیم ایرانی بیش از دیگر نقاط دنیا به چشم می‌خورد.
کافیست نگاهی به اسامی زنانی که در طول چند سال گذشته به عنوان افرادی که از سوی رژیم و دوایر امنیتی و قضایی آن مورد ظلم و تعدی قرار گرفته و ابتدایی‌ترین حقوق‌شان نقض شده بیاندازیم و حالا آیا نباید اسامی زندانهایی چون اوین ، گو هر دشت و قزل حصار کرج ، رجایی شهر، پاسارگاد تهران (منتسب به سپاه پاستاران) و شکنجه گاه کهریزک و زندانهای ناشناخته شهرستانها را به این لیست اضافه کنیم در حالی که به نقل از چندین شاهد زندانی در بند کهریزک یکی از مسئولان نظام خطاب به زندانیان خود می گوید:در دنیا اینجا اولین زندانیست که بعد ابوغریب و گوانتاناموه زندانی را آدام می کند.و چه دردناک است ذکر این گونه سخنان از زبان نظامی که ادعای واهی نیابت انقلاب امام عصر را دارد.
از زمان پیروزی انقلاب اسلامی به دست مردم 30 سال می گذرد و بی شک افرادی که اطلاعات کمی در مورد برخورد های سالهای اول انقلاب با زندانیان و خاطرات مفصل روایت شده در این مورد داشتند با دیده شک و تردید به این مطلب نگریستند و در اصل موضوع تردید وارد کردند.

زمان همچنان تکرار میشود
در چند روزه گذشته ازنامه آقای کروبی به آقای رفسنجانی باخبر شده ایم و متن آن را بارها خوانده ایم که با صراحت اعلام میکند افرادی از تجاوز جنسی به زندانیان را برایم بازگو میکنند که اگر از آنها نمی شنیدم باورم نمیشد.
...افرادي اين مطالب را به من گفته اند كه داراي پستهاي حساس در اين كشور بوده اند. نيروهاي نام و نشان داري كه تعدادي از آنها نيز از رزمندگان دفاع مقدس بوده اند. اين افراد اظهار داشته اند، اتفاقي در زندانها رخ داده است كه چنانچه حتي اگر يك مورد نيز صدق داشته باشد، فاجعه اي است براي جمهوري اسلامي كه تاريخ درخشان و سپيد روحانيت تشيع را تبديل به ماجراي سياه و ننگين مي كند كه روي بسياري از حكومتهاي ديكتاتور از جمله رژيم ستمشاهي را سفيد خواهد كرد.
عده اي از افراد بازداشت شده مطرح نموده اند كه برخي افراد با دختران بازداشتي با شدتي تجاوز نموده اند كه منجر به ايجاد جراحات و پارگي در سيستم تناسلي آنان گرديده است. از سوي ديگر افرادي به پسرهاي جوان زنداني با حالتي وحشيانه تجاوز كرده اند به طوري كه برخي دچار افسردگي و مشكلات جدي روحي و جسمي گرديده اند و در كنج خانه هاي خود خزيده اند....
و بلافاصله ذهن خود را در چرخش تاریخ گرداندم و به نامه آیت الله منتظری به رهبر انقلاب آن دوران رجوع کردم
از سوی آیت الله منتظری در حول و حوش ماجراهای سال ۶۷ و کشتن بیش از ۴ هزار نفر از زندانیان سیاسی ، خطاب به آیت الله خمینی رهبر وقت انقلاباین گونه آمده بود
” آیا میدانید که جنایاتى در زندانهاى جمهورى اسلامى بنام اسلام در حال وقوعند که شبیه آن در رژیم منحوس شاه هرگز دیده نشد؟ آیا میدانید که تعداد زیادى از زندانیها تحت شکنجه توسط بازجویانشان کشته شده اند؟ آیا میدانید که در زندان (شهر) مشهد, حدود ۲۵ دختر بخاطر آنچه بر آنها رفته بود … مجبور به درآوردن تخمدان یا رحم شدند؟ آیا می دانید که در برخى زندانهاى جمهورى اسلامى دختران جوان به زور مورد تجاوز قرار میگیرند … “
در سندیت این نامه که در کتاب خاطرات آیت الله منتظری نیز آمده است هیچگونه شک و تردیدی وجود ندارد . آیت الله منتظری چندی بعد از این نامه و پس از ماجرای اعدام غیر قانونی هزاران زندانی سیاسی در زندان های جمهوری اسلامی از جانشینی آیت الله خمینی برای رهبری نظامی جمهوری اسلامی استعفا دادند.

ولی به راستی چرا این گونه رفتار در سر لوحه بازجویان زندان قرار میگیرد؟
مشكلاتى كه يك زندانى بعد از آزادی با آن رويروست بسيارند و قابل توجه .ضعف شدید اعتقادی و اشکالات تفکرات اسلامی که به حق هیچ شباهتی به دستورات صریح اسلام نداشته و تنها خود ساخته و تنها جهت رسیدن به اهداف شخصی استفاده می شود و همچنین مسئله خواب و کابوس زندانیان بعد از آزاد شدن ‏. مشكل كاريابى و سختى امرار معاش ، ترس و محافظه كارى بستگان و دوستان ، انزواطلبى خود زندانيان به دلايل متعدد و اينکه بر اين باور هستند كه كسى آنها را درك نمى كند ، بخصوص آنهایی كه مدت طولانی ترى در زندان بوده اند مشکل انطباق با محیط جدید و تغییرات روی داده را خواهند داشت و این مطلب یکی از بزرگترین دلایل بروز این چنین تجاوزها به حقوق و عنف زندانیان می باشد که پس از آزادی کارایی خود را در جامعه از دست خواهند داد.چه بسا در نظام جمهوری اسلامی که این گونه حقایق و بازگو کردن آن جرم محسوب شده و پیگرد قانونی دارد.

به بخشی از خاطرات زندانیان در بند چه در دوران گذشته و چه در دوران پس از کودتای 22 مرداد می پردازم که بر باور پذیر بودن جریاناتی که در زندان کهریزک و دیگر زندانهای مخوف نظام اتفاق افتاده است صحه میگذارد.

................
خاطره یکی از دوستاران انقلاب اسلامی

فردا روزی بود که قرار بود من به همراه چندتا از بچه ها به جبهه اعزام بشیم . با اینکه خیلی دوست داشتم جنگ رو از نزدیک احساس کنم اما خیلی نگران بودم شاید به خاطر این بود که از مرگ میترسیدم . اتفاقا از بین زندانیها چندتا خانم بودن که قرار بود فردا صبح اعدام بشن . جرم اکثرشون سیاسی بود . و بعضی هاشون هم مجرد بودن (همینطور که میدونین اعدام خانمهای مجرد طبق قوانین نانوشته جمهوری اسلامی ایران ممنوعه) شب بعد از شام و خوندن دست جمعی دعای کمیل ، رئیس زندان همه بچه ها رو صدا کرد و گفت : برای برادرانی که فردا به سلامتی عازم جبهه هستند خبر خوبی دارم . امشب شبی هست که میتونن از بین زنان مجردی که قراره فردا اعدام بشن اونی رو که مایل هستن انتخاب کنن و حاج آقا رضایی هم تشریف آوردن تا هر زنی رو که خواستن امشب موقتا به عقد برادرا دربیارن و درواقع امشب زحمت خطبه عقد با حاج آقاست…حالا برای سلامتی امام و اسلام صلوات جمیع خطب کن و…برای یک لحظه هراس عجیبی تمام تنم رو فرا گرفت . اصلا فکر نمیکردم شبی که قرار بود شب اعزامم به جبهه باشه شب عروسی هم باشه . به سمت سالنی رفتیم که دختران زندانی اونجا به صف ایستاده بودند .. جالب اینکه بعضی بچه ها که همراه من بودند مجرد نبودند اما حاظر بودند که این کار رو انجام بدند اما برخی ها با اینکه مجرد هم بودند نیامده بودند . با دیدن دخترها یک لحظه میخواستم برگردم . اما سهیل که یکی از دوستام بود و سه چهار سالی سنش از من بیشتر بود گفت کجا میری مجید. وبا خنده ادامه داد نکنه میخوای ناکام از دنیا بری؟!از این شوخیش اصلا خوشم نیومد اما هرچی بود وسوسه شدم که بمونم . در نهایت هر کدوم از بچه ها دختری رو انتخاب کرد و حاج آقا رضایی که روحانی زندان بود یکی یکی دخترا رو به عقد چند ساعته بچه ها در می آورد.یادمه بعضی از دخترا راضی به این کار نبودن اما چاره ای نبود. محال بود رئیس زندان اجازه بده دختری باکره اعدام بشه. تقریبا برای هر کدوم از ما یک دختر میرسید.نوبت من شد. دختری که انتخاب کرده بودم چهره معصومی داشت اسمش لیلا بود . حاج آقا رضایی صیغه عقد رو خوند و منو لیلا حالا زن و شوهر بودیم. اونم چه زن و شوهری…زنی که قرار بود فردا صبح اعدام بشه.از لیلا پرسیدم به چه جرمی به اعدام محکوم شده ؟ گفت یک روز به همراه دوستش در یکی از جلسات حزب توده شرکت کرده و از بخت بد همون شب مامورها ریختن تو خونه و همشون رو گرفتن.میگفت که برای اولین بار بوده که تو جلسات سیاسی شرکت میکرده و فکر نمیکرده که روزی همچین اتفاقی براش بیفته.ازم خواست که کاری براش بکنم.اما من فقط یک مامور بودم .چه کاری میتونستم بکنم.کاری براش از دستم ساخته نبود.با خودم فکر میکردم لازمه امثال لیلا قربانی بشن تا اسلام پایدار بمونه.بهترین و سخت ترین شب زندگیم همون شبی بود که تو زندان با لیلا بودم.اون شب به سرعت گذشت . صبح لیلا رو بوسیدم و ازش خداحافظی کردم.گفتم حلالم کن شاید شهید بشم.لیلا سرشو پایین انداخت و هیچی نگفت.چند دقیقه بعد از پنجره میدیدمش که اونو همراه بقیه زنها به سمت اعدام میبرن.لیلا اولین دختری بود که باهش بودم بخاطر همینم برام خیلی سخت بود.اون روز عازم جبهه شدم.چند وقت بعد از بعضی بچه ها که تو زندان بودند شنیدم که وقتی پدر و مادر لیلا برای تحویل گرفتن جنازه اش اومده بودن ۱۳۰۰ تومن از طرف دولت بهشون میدادن و میگفتن دخترتون دیشب عروس شده اینهم مهریه اش
................

انتقال روناک صفارزاده به بيمارستان
روزناک صفارزاده از فعالان حقوق بشر که در حوزه حقوق زنان فعاليت مينود و از تاريخ 3/7/86 توسط نيروهاي امنيتي در شهر سنندج بازداشت گرديده بود و به علت ناراحتي شديد جسمي به بيمارستاني واقع در خارج زندان منتقل گرديد.در پي رسيدگي پزشکي ناراحتي وي عفونت شديد در قسمت دستگاه گوارشي تشخيص داده شد ، عليرغم اطلاع رساني مکرر خانم صفارزاده بعلت فقدان امکانات پزشکي در زندان به خصوص در بند زنان زندان هيچگونه اقدام و توجهي براي پيشگيري يا درمان وي صورت نپذيرفته بود. شايان ذکر است خانم صفارزاده همچنان بلاتکليف و تحت اتهام اقدام عليه امنيت کشور در زندان مرکزي سنندج نگهداري ميشوند

................
گزارش فعالین دمکراسی و حقوق بشر از مادر زهرا علیقلی

بنابه گزارشات رسیده از بند3 زنان زندان اوین، خانم زهرا علیقلی 64 ساله که به جرم، قصد دیدار با فرزندش [در اشرف]، در تهران دستگیر و توسط حسن زارع دهنوی معروف به قاضی حداد بدون حضور دردادگاه و به صورت تلفنی به وی اطلاع داده شد که به 3 سال زندان محکوم شده است. ایشان نزدیک به 2 سال در زندان اوین در بازداشت بسر می برد.
خانم زهرا علیقلی مدت زیادی را در بند 209 اوین تحت شکنجه های جسمی و روحی قرار داشتند. بازجویان وزارت اطلاعات به او گفته بودند که زنده خارج شدن از اوین منوط به توبه و اعترافات تلویزیونی خواهد بود. پس از آن به دستور حسن زارع دهنوی که مسئول پروندۀ ایشان است به بند 3 زنان زندان اوین در کنار زندانیان عادی و خطرناک انتقال داده شد. او در طی این مدت بارها از طرف زندانیان عادی و خطرناک که به تحریک و تشویق کارگزاران زندان بود مورد ضرب و شتم و اهانت قرار گرفت. و به حمله کنندگان به ایشان مرخصی تشویقی داده می شود. ایشان در حال حاضر درسلولی در بند 3 زنان زندان اوین می باشد که چند ین برابر ظرفیت سلول زندانی جای داده شده. اکثر زندانیان عادی که به این سلول انتقال داده شده از زندانیان عادی و شرور معروف اوین می باشند. هدف از انتقال آنها به این سلول فشارآوردن بر روی خانم علیقلی می باشد. شراط ایجاد شده در این بند به حدی طاقت فرسا است که او تا به حال چندین بار به صورت کتبی و شفاهی تقاضای انتقال به سلولهای انفرادی کرده اند. ولی جوابهای حسن زارع دهنوی به ایشان این است تا زمانی که توبه ننویسید و مصاحبۀ تلویزیونی نکنید ما شما را به هیچ جا منفقل نمی کنیم.ایشان از ناراحتی مفاصل و استخوان درد شدید و سایر ناراحتیها رنج می برند و می بایست دارو مصرف کنند ، ولی حدود 2 ماه است که که تمامی داروهای ایشان را قاطع کرده اند و فشار مضاعفی را بر او وارد می کنند.خانوادۀ وی با تحمل هزینه های زیاد داروهای ایشان را خریداری کرده اما کارگزاران زندان از پذیرفتن داروها خوداری می کنند. شرایط جسمی ایشان به حدی است که برای راه رفتن نیاز به همراه دارند
................
قسمتی ار سخنرانی نینا اقدمدر یازدهمین سالگرد قتل عام زندانیان سیاسی - استکهلم
‏بعد از مدتى بازجویی ، وقتى بازجو احساس كرد كه با شكنجه كردن نمى تواند اطلاعات بگيرد به من گفت "در بيرون خيلى سربلند بودى. وقتى راه مى رفتى حتما احساس غرور مى كردى. كارى مى كنم ديگر رويت نشود بيرون آنطور راه بروى". شب موقع بازجویی با چشمان و دستان بسته( دست های بسته به ميله شوفاژ) در راهرو شكنجه گاه پیشم آمد و گفت تو مثل اينکه با حرف حساب آدم نمى شوى. ما ديگر از تو اطلاعات نمى خواهيم چون اطلاعات تو سوخته است. آرام آرام شروع به جلو آمدن كرد. همين بازجو در حين بازجویی بارها و بار ها بدنم رالمس كرده بود. گفت كارى مى كنم كه تا ابد يادت نرود. شروع كرد به كنار زدن چادرم ، منهم كه دستانم بسته بود سعى كردم از پاهايم كمك بگيرم. راستش را بخواهيد اول فكر مى كردم دارد مرا مى ترساند تا اينکه وقتى دكمه های بلوزم راشروع به بازكردن كرد سروصدا را شروع كردم ، چون ديدم واقعا مسئله ترساندن نيست. دستانش بدنم رالمس كرد ، از آن حالت لمس كردن فهمیدم... با دستمالى كه داشت دهنم رابست. كار بستن دهن كه تمام شد ، چون من اصلا قدرت مانور نداشتم و دستانم بسته بود به شوفاژ. بعد از تلاش هاى فراوان من و ناتوانى بدنم، كارش را تمام كرد. دوبار ه به همان حالت اول دكمه هايم را بست و شلوار را پايم كرد. احساس خورد شدن مى كردم. قدرت حركت نداشتم. حتی برى پوشاندن خود نمى توانستم كار ى بكنم ، ناتوان شده بودم. دستانم بر اثر تلاشى كه كرده بودم سياه و باد كرده بود. بعد از آن مرا به بازجویی بردند. حالم خوب نبود. با تكه شيشه اى كه در اتاق بازجویی پیدا كردم ، از فرصت استفاده كرده و رگ دستم را زدم كه بازجو سر رسيد. بر اثر خونريزى دستم، تمام لباس و تقريبا جلوى پايم خونى شده بود. دست پاچه شده بودند چون آنها از موضوع خبر نداشتند و اگر هم خبر داشتند خودشان را به نفهمى مى زدند. مسثول بهدارى آمد و گفت به رگ اصلى نزده است. پارچه ى را آتش زد و روى دستم گذاشت و با باند آن را بست. مرا به راهرو و جلو اتاق شكنجه كه محل رفت و آمد پاسداران و بند مردان بود بردند. حالتم رانمى توانم برایتان تشريح كنم. تنها دنبال اين كار بودم كه هر طور شده خودم را بكشم. حالا به هر وسيله اى که باشد. شب موقع نماز پاسدارن از فرصت استفاده كرده و قوطى قرصى را از جلو يكى از سلولها برداشتم. چون زمانى كه در سلول هستى قرص ها را بيرون سلول مى گذارند. قرصهاى جلوى چند سلول نزديكم را جمع كردم. تعداد قرص ها زياد بود نمى توانستم آنها را بدون آب بخورم. دنبال فرصت مى گشتم تا اينکه بعد از چند روز مرا به سلول فرستادند. بهترين موقع بود. مى دانستم هرچند ساعت يكبار براى بازجویی صدايم مى كنند. براى اين كار آخر شب را انتخاب كردم كه اگر بازجویی هم داشته باشم بعد از نصف شب راحتم مى گذارند و تا صبح سراغم نمى آيند. نصف شب تمام قرص ها را خوردم. با وضعيت جسمانى كه داشتم اطمينان كامل داشتم قرص هاى خواب آور كار خود را خواهند كرد. قرص ها را خوردم و چون بعد از زدن رگم هيچى بهم ندادند با خود به سلول ببرم - حتی چادر و چشمبند را- روى زمين دراز كشيده و انتظار مرگ را كشيدم.
‏تجاوز دوم مربوط به دخترى است بنام... به او در زندان مريوان تجاوز كردند. اين شخص را من زمانى ديدم كه حالت ديوانگى داشت ، نه حمام مى رفت و نه كارهاى عادى روزانه خود را انجام مى داد. بوى بدى كه مى داد نشانه عفونتى بود كه داشت. براى مدتى توى بند آوردنش. هر چند وقت يك بار مرا به خاطر وضعيت خودم به بيمارستان مى بردند. يك بار تصادفى همراه من به دکتر زنان آمد. در بيمارستان با هم وارد اتاق معاينه شديم. وقتى كار معاينه و نسخه من تمام شد، نوبت او رسيد. چون حالت عادى نداشت من به پرستار و دکتر گفتم مثل اينکه رحم او عفونت كرده است. با كمك من و دکتر و پرستار روى تخت خوابيد. چون عفونت خيلى پیشروى كرده بود ، آنها مجبور شدند از وسائلى كه براى معاينه زنان استفاده مى كنند استفاده كنند تا بتوانند تشخيص دهند عفونت تا چه اندازه پیش رفته است. آنها داشتند معاينه مى كردند كه دکتر گفت اينکه دختر نيست ، زن است. تعجب كردم ، وقتى بيرون آمدم بهش گفتم چرا نگفتى ازدواج كرده اى. گفتم كه حالت عادى نداشت. نيم نگاهى به من كرد و گفت برايت خواهم گفت. بعدها از دوستان صميمى هم شده بوديم. هرچند مدت كوتاهى بود ولى دوران سخت و دشوارى بود. ‏چون حالش خوب نبود او را به بيمارستان منتقل كردند. قبل از رفتن نامه اى بدست من داد و گفت تا من نرفته ام آنرا نخوان. همه چيز را در مورد خودم برايت شرح داده ام. نوشته بود بعد از دستگيرى در مريوان، هنگام شب يكى از پاسداران به سلول او رفته و به او تجاوز مى كند. او وضع آن شب را اينطور تعريف كرده بود: "آن شب پاسدار با در دست داشتن يك چراغ قوه(چون موقع جنك ايران و عراق بود شب ها خاموشى مى دادند) وارد سلولم شد ، ان كار ى را كه میبايست با مادر خودش مى كرد با من كرد." اين فرد هيچوقت حالت عادى خودش را بدست نياورد و يا اگر هم بهتر شده بود من هیچ خبرى ازش نداشتم و بعد از آزادى به ديدن پدرش رفتم. پدرش از داشتن چنين دخترى اظهار بى اطلاعى مى كرد. من از موضوع چيزى به پدرش نگفتم
................
گزارش فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران
بنابه گزراشات رسیده از زندان گوهردشت کرج ،وضعیت جسمی خانم زهرا اسدپور گرجی 50 ساله رو به وخامت گراییده است. خانم اسدپور گرجی دچار ناراحتی قلبی است و بنابه گفته بهداری زندان گوهردشت کرج می بایست ایشان تحت عمل جراحی قلب قرار گیرد عمل جراحی بدیلیل نبود امکانات لازم در بهداری زندان امکان پذیر نمی باشد و در صورتیکه ایشان در اسرع وقت مورد عمل جراحی قرار نگیرد خطر جدی جان ایشان را تهدید می کند...
خانم زهرا اسدپور گرجی همراه با فرزندشان فاطمه جوشن 23 ساله سال گذشته برای دیدن فرزندش به «اشرف» در عراق مسافرت نموده بودند و پس از دیدار با فرزندش به ایران بازگشتند. او چندین سال بود که فرزندش را ندیده بود . خانم گرجی و فرزندش فاطمه جوشن 16 بهمن 1386 توسط مامورین وزارت اطلاعات در میدان ساسان کرج ربوده شدند و او را به سلولهای انفرادی بند سپاه در زندان گوهردشت کرج که در کنترل بازجویان وزارت اطلاعات می باشد برده شد او و فرزندش بطور جداگانه در سلولهای انفرادی زندانی بودند و در طی این مدت تحت شکنجه های وحشیانه جسمی و روحی محبی و رضا عارفی از بازجویان وزارت اطلاعات قرار داشتند.
آنها در شعبه 1 دادگاه انقلاب کرج بدون داشتن وکیل و حق دفاع از خود مورد محاکمه قرار گرفتند و هر کدام به 18 ماه زندان محکوم شدند. خانم اسدپور گرجی و فرزندش در حال حاضر در بند 7 زندان زنان گوهردشت کرج و با شرایط غیر انسانی و در کنار زندانیان عادی و خطرناک زندانی هستند.»
فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران ۱۷ مهر 1387
................


تهدید به حذف فیزیکی یک زندانی سیاسی در زندان گوهردشت

بنابه گزارشات رسیده از زندان گوهردشت کرج ، زندانی سیاسی منصور رادپور پس از مدتی زندانی بودن در سلولهای انفرادی بند سپاه زندان گوهردشت دوباره به شکنجه گاه مخوف بند 1 منتقل گردید.او در حال حاضر در سلولی که زندانیان عادی و خطرناک مبتلا به بیماریهای روحی شدید هستند قرار داده شده است که جان این زندانی را در معرض خطر جدی قرار داده است .آقای رادپور به دستور علی محمدی معاون قضلئیه زندان گوهردشت به این سلول انتقال یافته است.علی محمدی او را تهدید کرده است،" که نخواهم گذاشت تو از این بند زنده بیرون بیایی "
همچنین به آقای رادپور اعلام گردید که محکومیتش از 3 سال به 8 سال زندان افزایش یافته است. این پرونده سازی پس از انتقال به شکنجه گاه بند 1 و شکنجۀوحشیانه او صورت گرفته است ،که در اثر این شکنجه ها آقای رادپور از ناحیه سر و دست دچار شکستگی گردیده و همچنان بدون درمان در زندان نگهداری می شود. شکنجه گران به این اکتفا نکرده اند و با شیوه جدیدی که علیه چند زندانی سیاسی بکار برده اند و از جمله آنها آقای بهروز جاوید طهرانی،علیجان گرایی،محسن گرایی و اخیرا آقای رادپورمی باشند. شکنجه گران پس از شکنجه وحشیانه ،علیه آنها اقدام به شکایت و پرونده سازی کرده اند که این پرونده ها در شعبه ای از دادگاه انقلاب کرج که در دست بازجویان وزارت اطلاعات می باشد مورد رسیدگی قرار می گیرد و اقدام به صدور احکام سنگین نموده اند.
............

طرحی را با عنوان ارتقای امنیت اجتماعی
در اواخر فروردین ماه سال جاری نیروی انتظامی طرحی را با عنوان ارتقای امنیت اجتماعی در جامعه اجرا کرد که فاز اول این طرح، برخورد با اراذل و اوباش نام گرفت. انتشار تصاویر برخورد نیروهای انتظامی با افرادی که گفته می شد با شکایت های مردمی بازداشت شده اند، سبب اعتراضات گسترده فعالان حقوق بشر و نهادهای حقوق بشری شد. به طوری که فرمانده نیروی انتظامی نیز در اظهار نظری برخی ازاین برخوردها را رد کرده و ادعا کرد که با متخلفین برخورد خواهد شد.
با این حال برخوردهای غیرانسانی نیروهای انتظامی( پلیس) با بازداشت شدگان تنها در جریان بازداشت نبود. افرادی که پس از بازداشت به زندان کهریزک انتقال یافته و هرکدام به مدت 3 و یا بیش از 3 ماه در آنجا نگهداری شدند، هنوز هم بعد از آزادی، از کابوس سوله کهریزک رهایی نیافته اند.
م. ل، یکی از بازداشت شدگان این طرح می گوید که: " هیچ گاه نمی تواند آنچه در سوله کهریزک اتفاق افتاد را فراموش کند و حتی قادر نیست تمام ابعاد این فاجعه را تشریح کند. او به صراحت و قاطعیت می گوید که حداقل 10 نفر را دیده است که در آنجا به دلیل عدم رسیدگی پزشکی و عفونت زخمهایشان جان باخته اند. وی که هم اکنون می بایست هفته ای یک بار خود را به مقر نیروی انتظامی معرفی کرده و امضا بدهد، در اثر شکنجه های وارده، گاهی اوقات دچار تشنج می شود و چند ساعتی بیهوش است. پزشکان گفته اند، شاید سال ها زمان ببرد تا او بتواند آنچه را که اتفاق افتاده است فراموش کند.
.............

............
خاطرات یک زندانی

با بچه‌ها شب‌ها که زندان‌بان‌ها نبودند از دریچه‌ی پایین سلول حرف می‌زدیم. یک شب حدود ساعت ۳ شب در سلول او باز شد. فکر کردم آمده‌اند برای بازجویی ببرندش (نود درصد بازجویی‌ها در شب بود) می‌شنیدم که حرف‌هایی بین او و زندان بان در سلول رد و بدل می‌شود. اما دقیق نمی‌فهمیدم چه بود. فقط گاهی التماس‌های الف را می‌شنیدم. این ماجرا نیم ساعتی طول کشید. برای صدا کردن هم‌دیگر با مشت سه بار به دیوار می‌کوبیدیم. این‌گونه طرف می‌فهمید باید بیاید دم دریچه‌ی پایین سلول حرف بزند، هر چه زدم نیامد. تا دو روز هر چه زدم نیامد. بعد از دو روز خودش به دیوار کوبید. ماجرا را که تعریف کرد یخ کردم. زندان‌بان آمده بود درون سلول‌ الف و شلوار خودش را پایین کشیده بود. بی هیچ ملاحظه‌یی و با جسارتی که هر چه‌قدر فکر می‌کنم نمی‌فهمم آن را! از او خواسته بود که… فهمیدم که چندین بار این‌کار را کرده است. الف روزهایی که نوبت این زندان‌بان بود جرات این که برای دستشویی رفتن نگه‌بان را صدا کند نداشت. این ماجرا تا موقعی که الف در سلول انفرادی بود ادامه داشت. روزی که دو نفر ار طرف نمی‌دانم کجا برای بازدید آمدند، ماجرا را به آن‌ها گفتم. هیچ عکس‌العملی نشان داده نشد، در حالی که گفتند پیگیری می‌کنیم.
............

............
مهتاب اجوداني كه دختر دايي اقاي كنگرلو از مجرياي صدا امريكا و دختر برادر تيمسار اجوداني ميباشد اين دختر بينوا در اعتراضات دستگير و بعد از چند هفته شكنجه و در حالي وحشتناك با وثيقه سنگين ازاد و در بيمارستان بستري ميشود خواهر وي مهناز اجوداني با تلويزيون پارس تماس مي گيرد و با خانم هنگامه افشار مصاحبه تلفني ميكند قرار بوده اين مصاحبه بطور ناشناس پخش شود ولي قبل از پخش اين مصاحبه از قرار معلوم تلفن شنود شده است و خانم مهناز با ضرب و جرح دستگير مي شود خانم هنگامه افشار بعد از اطمينان از دستگيري اين دو خواهر مجبور به پخش اين مصاحبه با مشخصات حقيقي مهناز و مهتاب اجوداني شد خانم مهتاب اجوداني دچار شكستگي جمجمه بر اثر شكنجه شده و خانم مهناز اجوداني حامله ميباشد اين دو خواهر بينوا اكنون در بند و باتوجه به خدمت پدر و عمويش در حكومت قبلي و نسبت فاميلي با كنگرلو مجري صداي امريكا طعمه خوب ج.ا براي عوامفريبي و جنگ رواني و پرونده سازي ميباشنددر اين مصاحبه خانم مهناز اجوداني از قول خواهرش مهتاب داستان دردناك دختراني كه اشكارا مورد تجاوز قرار گرفته اند را نقل ميكند
............


............

براساس گزارشهای بدست آمده، در اردوگاه مرگ کهریزک یک سولۀ مستطیلی شکل ایجاد شده بود و این سوله را قفس بندی کرده بودند، مساحت هر قفس در حدود 30 متر مربع می باشد. در هر کدام از این قفسها بین 40 الی 60 نفر جا داده می شد که زندانیان تقریبا فقط قادر به ایستادن باشند. در این سوله در حدود 200 نفر از دستگیر شدگان قیام مردم ایران و تعدادی از زندانیان عادی نگهداری می شدند .دستگیر شدگان به محض ورود به این زندان تحت شکنجه قرار می گرفتند. شکنجه و زدن ضرباتی که معمولان سر و صورت زندانی و نقاط حساس بدن او را هدف قرار می دادند . شکنجه گران با استفاده از ابزارهای شکنجه مانند باتون، لوله های فلزی،نبشی وشلاق شکنجه می کردند و بیشتر به سر زندانی می کوبیدند .شکنجه گران در مواردی بر روی زندانیان آب گرم می ریختند که یکی از موارد شکنجه روتینی آنها است.آنها همچنین حکم مرگ افراد را داشتند و خود می توانستند تصمیم بگیرند و به اجرا در بیاورند البته مرگ در زیر شکنجه های سبعانه و قرون وسطائی صورت می گرفت و مرگ اکثر جان باختگان بصورت تصادفی نبوده بلکه با طرح،تشخیص و تصمیم قبلی صورت می گرفت.در زیر شکنجه های طاقت فرسا و غیر انسانی که بطور سیستماتیک و علیه تمامی زندانیان صورت می می گرفت.آنها قربانیان خود را انتخاب می کردند و در زیر شکنجه به قتل می رساندند. بنابه گفتۀ شاهدین تقریبا در هر 24 ساعت 2 ال 3 نفر را به قتل می رساندند که در مجموع کسانی که به قتل رسانده شدند در حدود 15 الی 20 نفر می باشند پیکر آنها را لای پتو می پیچاندند و در وانتی قرار می دادند و به سردخانه کهریزک تحویل می دادند.از جمله جوانانی که در زیر شکنجه به قتل رسیدن می توان نام محسن روح الامینی و محمد کامرانی را نام برد. محسن روح الامینی توسط فردی بنام سروان پاسدار زندی معاون اردوگاه مرگ کهریزک پس از شکنجه های زیاد با یک وسیله فلزی به سر شهید راه آزادی مردم ایران محسن روح الامینی می کوبد و در حالی که خون از سر او جاری بود بدستور وی توسط شکنجه گرانی به نامهای سید موسوی و سید حسینی از پا آویزان می شود و مدتها بدین صورت قرار داده می شود که همچنان خون از سر او جاری بود تا زمانی که او جان باخت. محسن روح الامینی با هدف به قتل رساندن شکنجه می شد. با شیوه مشابه محمد کامرانی را به شهادت رساندند
............


............
خاطرات یک نوجوان

شما برای من مراسم اعدام ساختید و منو یک بار کشتید من مرگو جلوی چشام دیدم و دیگه نمیترسم. ای مردم اینا نصف شب منو بردن تو یه اتاقی و گفتند وصیتت رو بنویس !! گفتم واسه چی . گفت موقع اذان صبح باید اعدام بشی ! جدی نگرفتم .. گفتم جرمم چیه ؟ گفتند منافق و محارب ! ای مردم اینا کاری کردند که با گریه واسه مادرم و واسه خواهر کوچیکم وصیت نوشتم حدود دو صفحه . بعد منو بردند پای چوبه اعدام . گفتند طنابشم واست چون به رنگ سبز علاقه داری سبز گرفتیم ! آقای موسوی کجایید ؟ دستامو بستند . منو روی یه صندلی راهنمایی کردند . با خودم گفتم مگه من چیکار کردم !؟ بیرون چه خبره ؟ شاید همه مردم رو کشتن و مملکت بی قانون شده ! یعنی مردم نمیشه بیان تو و درها رو خورد کنند و منو از مرگ نجات بدن ؟ بعد کوچیکیام و خاطرات کودکیمو تو ذهنم مرور میکردم . خدایا اگه واقعا محارب هستم منو ببخش . خدایا خودت که میدونی من همیشه تو هیئت ها و تکیه ها حاضر بودم . نمازخون نبودم ولی روزه میگرفتم . خدایا منو ببخش! خدایا الان یعنی مادرم خوابه ؟! مطمئنم همه جا رو دنبال من داره میگرده . خواهرم چی .. . قرار بود براش گوشی موبایل بخرم . وای خدایا . اشک اومده بود توی چشام بدنم میلرزید. تو اتاق 6 نفر بودن . یکیشون اشکای منو دید و داشت واقعا گریه میکرد نگاه ملتمسانه ای بهش کردم روشو برگردوند اونم زد زیر گریه . واقعا باورم شده بود . آقای شاهرودی . شما خودتون یا بچتون رو بذارید جای من !. اون یکی گفت موقشه . بزن زیر صندلی چشمامو بستم منتظر بودم صندلی از زیر پام در بره که محکم یکی زد زیر صندلی و صندلی پرت شد گوشه اتاق ولی طرف منو محکم گرفت و نذاشت بیفتم ! با صدای بلند گریه میکردم و میگفتم ای خدا . سرم گیج رفت … یکی در زد . گفت صبر کنید این نوبتش امروز نیست فردا یا پس فرداست . ببریدش !

و آیا به راستی نمیشود باور کرد اینگگونه خاطراتی که به ناگذیر قسمت کوتاهی از آن به تحریر در آمد ؟
arman-20.5.88

۱ نظر:

  1. لطفاً برای دوستان forward شود!
    کتاب جمهوری جنایت منتشر شد! لینک زیر را ببینید:

    http://zendan.nortownpress.com

    پاسخحذف